۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

سرخوشی های محال

هر چقدر هم که دماغ‌تون گرفته باشه، باز خوشی از دماغ‌تون در میاد!

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

مملکت امام زمانی

الان یک هفته است که هر روز میرم دانشگاه و هیچ مدیری یا مسئولی توی دانشگاه نیست. حتی توی اسکیل کوچک هم مملکت توسط امام زمان اداره میشه.

دیگه شورش رو در آوردن

ای خدا! بی‌خیال مملکت، اینم کهکشانه که ما داریم داریم؟

۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

زندانها را به دانشگاه تبدیل کنید.

در جایی که جنده هایش می روند دانشگاه ، خب مسلم است که آدم حسابی ها را ببرند زندان وبهشان تجاوز هم بکنند.

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

ریدن به سبک ایرانی

دستگیره‌ی سیفون را می‌کشم. سیفون ایرانی است، محصول ملی. دسته‌ی سیفون کنده می‌شود و می‌ماند توی دستم. یک تپه پی‌پی مانده وسط سنگ توالت ایرانی (ملی؟) یک نفر هر ده ثانیه یک بار در می‌زند و می‌گوید “زودباش”. بی‌خیال گجت مشترک سنت و مدرنیسم می‌شوم دسته را توی سطل آشغال می‌اندازم و تپه را با آفتابه بدرقه میکنم. روی آفتابه نوشته made in IRAN